Garden In The Forest
Hoseynaly Ramezani
با اضافه کردن هندسه به جنگل، باغبانی آغاز میشود. اگر از این دریچه به کارهای حسینعلی رمضانی نگاه کنیم همه چیز معنا پیدا میکند. از این روزنه معماری کار او را پیدا میکنیم. در واقع او معماریِ طبیعت میکند. انبوه را غربال میکند. انبوه را با ذرههایش در کنار انبوهی دیگر میچیند و رشد میدهد. این رمضانی است که به باغ چهرهای نو میبخشد. او به باغ الهام میدهد، گرچه در ابتدا این باغ بوده که وجود داشتهاست و نه هنرمند . او بر روی سطحِ نقاشی به درخت بال و پر نمیدهد بلکه آن را آرایش میکند، شاخ و برگ درخت را کنار میزند و به هم میبندد. آنها را طوری هرس میکند که در بهترین وضعیت مطلوب خود باشند. گویی که به خانه بخت میروند.
گلها را از هر زاویهای به سمت مرکز طراحی میکند. خورشیدی که نمیکشد در مرکز نقاشی است و همیشه میتابد و هر گیاهی آن دور و بر است سر به سمت او خم میکند. گوشهها و گلگوشهها شما را به سمت مرکز هدایت میکنند. زندگی از مرکز آغاز میشود و تکثیر پیدا میکند. ایدهی او برای باغ درست است. طوری طراحی میکند که به مرکز کشیده شوید. قرار است از پیرامون دور شوید. ما به باغ میرویم تا از منجلابی به اسم شهر که با دست خود ساختهایم دور شویم.
شاید شما هم مانند نویسنده دوست دارید وقتی به باغ میروید ، مرکز را پیدا کنید. دورترین حالت از هر سمت.
جایی که رمضانی به ما نشان میدهد کمی کم جمعیت است. شبیه به شهرهای دور افتاده اما سرسبز. جایی که آدمها و حیوانات اهلی و وحشی یک جورهایی با هم سازگار شدهاند. هر جا که است هنوز جایی به اسم باغِ وحش ندارد. باغِاهل است یا باغی اهلی شده. حیوانات هم مانند انسانها برای تماشا آمدهاند. حالا پلنگ که قدم میزند حس بهتری دارد. نه پایش به چیزی گیر میکند و نه شاخهای به چشمش فرو میرود. حالا بُز تشخیص میدهد گلهای سبز و بنفش و قرمز را. طاووس ( یا هر پرنده شبیه به آن ) حالا میتواند به خوبی حالت طاووسوار به خود بگیرد و راضی باشد از آنکه قابل تشخیص شدهاست و دیگر رنگهایش با رنگهای طبیعت مخلوط دیده نمیشود.
انسانهای نقاشیهای رمضانی هم مشغول به کار همیشگی خود هستند،
انسان بودن; سخنچینی، حیله و نیرنگ.
متن از شباهنگ طیاری